ورود ثبت

ورود

فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 7 آبان 1393

فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 7 آبان 1393

بسم الله الرحمن الرحیم       مشخصات دریافت فایل   سخنران حجت الاسلام و المسلمین...

فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 4 آبان 1393

فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 4 آبان 1393

بسم الله الرحمن الرحیم       مشخصات دریافت فایل   سخنران حجت الاسلام و المسلمین...

فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 20 مهر 1393

فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 20 مهر 1393

بسم الله الرحمن الرحیم       مشخصات دریافت فایل   سخنران حاج آقا...

فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 13 مهر 1393

فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 13 مهر 1393

بسم الله الرحمن الرحیم       مشخصات دریافت فایل   سخنران حجت الاسلام و المسلمین...

  • فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 7 آبان 1393

    فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 7 آبان 1393

    چهارشنبه, 07 آبان 1393 20:47
  • فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 4 آبان 1393

    فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 4 آبان 1393

    یکشنبه, 04 آبان 1393 20:47
  • فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 20 مهر 1393

    فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 20 مهر 1393

    یکشنبه, 20 مهر 1393 10:00
  • فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 13 مهر 1393

    فایل صوتی مراسم مکتب العباس (ع) مورخ 13 مهر 1393

    یکشنبه, 13 مهر 1393 20:47

انتظار فرج از زبان حاج اسماعیل دولابی

              

انتظار فرج از زبان حاج اسماعیل دولابی "

حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می‌گوید: پدری چهار تا بچه‌های خودش را گذاشت توی اتاق و گفت این جاها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.

یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که همینجاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم. آخرش آن بچه شرور همه جا را ریخت به هم. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می خندد. خوشحال هم است، ناراحت نمی‌شود.

وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله.

نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن. وظایفت را انجام بده! او می‌آید...

                                                                      

 

 

شما اینجا هستید: خانه مقالات انتظار فرج از زبان حاج اسماعیل دولابی